تحلیلواره ای بر شعری از میرزا علی معجز ـ شاعر بزرگ روشنگری
میم حا نجار میم حا نجار


میرزا علی معجز
(1252 ـ 1313) (1873 ـ 1934)

 

1

بیلمه دیم[1]

 

·      بنده نی عفو ایلیه ملت گرک

·      معبده میخانه دیدیم، بیلمه دیم.

·      باشینی دیواره ووروب سیندیرن

·      عاقله دیوانه دیدم،  بیلمه دیم.

 

 

*****

 

·      من نه بیلیم، قارقا خوش آواز ایمیش

·      بایقوشا بایقوش دیمک اولماز ایمیش

·      تلخ ایدی اوقات شریفیم بیر آز

·      بایقوش او حیوانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      گوردی فلان کس، یوخودا بیر گجه

·      قول بویون اولمیش، یاتیور حوریله

·      سرخوشیدیم شیره انگوریله

·      اویقویا افسانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      «بیغ و سقل صحبتین الدن سالین

·      ایله میین ذم، ئو قیزیل دیشلری

·      عصریمیزه لازم اولان ایشلری

·      اورگدین اوغلانه»، دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      «دشمن دین گویده گزیر قوش کیمی

·      معبدی ویران ایده گجدیر، اگیل

·      کس سسیوی، باشوا بیر چاره قیل!»

·      قارأ قرآنه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      گورجک الینده غزیته، جعفرین

·      رنگی پوزولدی، ضریحی کورلادی

·      غیظه گلیب، بومب کیمی پاتلادی

·      آغزینه قورخانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      «وزر وبالی، گنهی بوینوما

·      مشدی جانوم، ویر پولیوی آجلارا

·      پیکری عریانلارا، محتاجلارا

·      گتمه خراسانه»، دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      «حاجی داداش، سالما اوزون زحمته!

·      ویر او پولی، ملت بی دولته!

·      کافیر اگر بورج ویره ملته

·      بند اولار ایرانه»، دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      اویمیش عجب عقلنه قارداشلار

·      چورت وورار ـ صبح و مسا ـ یوخلیار

·      من ایله بیلدیم که او سرساخیلار

·      سر می غلیانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      آتدی الین قائمه خنجره

·      دوردی بش اون ووردی من مضطره

·      من ایله بیلدیم که او سوز یاخشی دیر

·      یاتما مسلمانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

·      دوستا دییه ر دوست، خطیاتینی

·      که ایده اصلاح، عیوباتینی

·      دین و وطن دشمنی، ظن ایله دیم

·      معجره بیگانه دیدیم، بیلمه دیم.

 

*****

 

ترجمه شعر

غلط کردم[2]

 

·      مرا ملت ببخشاید، که معبد را

·      اگر میخانه نامیدم، غلط کردم.

 

·      مرا ملت ببخشاید، که عاقل را

·      ـ که سر بر سنگ می کوبید و خونین بود ـ

·      اگر دیوانه نامیدم، غلط کردم.

 

*****

 

·      ندانستم کلاغ ـ اینجا ـ خوش آواز است!

·      ندانستم که جغد ـ اینجا ـ به نام جغد نتوان خواند!

 

·      گرفته دل، غمین، آشفته سر بودم

·      و آن مرغک، اگر من جغد نامیدم، غلط کردم.

 

*****

 

·      شبی در خواب خوش دیده، کسی خود را

·      به جنت همنشین با حوریان ناب

 

·      من سرمست از انگورشیره، آن حقیقت را

·      اگر افسانه نامیدم، غلط کردم.

 

*****

 

·      «رها کن قصه ریش و سبیل»، گاهی اگر گفتم

·      «طلا دندان را مذموم دانستن»، اگر مذموم دانستم

 

·      قوانین و فنون عصر حاضر را

·      بیاموزید بر نسل نوین، گاهی اگر گفتم، غلط کردم.

 

*****

 

·      اگر گفتم که دیندشمن

·      پرنده وار می چرخد به بالا سر

 

·      اگر تخریب معبد را به لب راندم

·      اگر خاموشباش چاره اندیشانه بر قارء ندا دادم، غلط کردم.

 

*****

 

·      بدیدن روزنامه در کفم، جعفر به جوش آمد،

·      پریشان شد

 

·      پس آنگه مثل بمبی منفجر گردید.

·      دهانش را اگر من دود کش خواندم، غلط کردم.

 

*****

 

·      اگر ـ گاهی ـ زیارت رفتن مشدی غلط دانستم و گفتم

·      که خرج آن سفر را صرف کن از بهر بی چیزان

 

·      گناهش پای من، گفتم اگر آن را

·      عطا کن بهر عریانان و محتاجان، غلط کردم.

 

*****

 

·      به حاجی، من اگر گفتم به جای حج رفتن

·      خرج حج را صرف کن از بهر مسکینان

 

·      اگر گفتم که گر ملت ز کافر وام بستاند،

·      به کافر نوکر و وابسته می گردد، غلط کردم.

 

*****

 

·      برادر را اگر دیدم ز خود راضی

·      برادر را اگر در چرت دیدم هر زمان، هر جا

·      برادر را اگر غلیان نامیدم، غلط کردم.

 

*****

 

·      به خنجر ـ بر کمر ـ دستی زد و بر خاست

·      به ضرب و شتم من پرداخت.

 

·      ندانستم که بد کاری است

·      اگر هشیاری آمختم، غلط کردم.

 

*****

 

·      اگر پنداشتم با دوست باید عیب او را گفت.

·      اگر بر رفع عیب دوستان اندیشه ها پختم

 

·      اگر معجز

·      ـ بسان دشمن دین و وطن ـ

·      بیگانه نامیدم، غلط کردم.

 

تحلیل

بیلمه دیم

 

·      عنوان شعر مفهومی است که ـ فی نفسه ـ به معنی ندانستن است.

·      اما آن در پیوند با عناصر متشکله این شعر، معنائی عمیقتر و بغرنجتر از دانش و شناخت صرف کسب می کند.

·      عنوان شعر، علاوه بر نفهمیدن، ندانستن، نشناختن، به معنی کوته اندیش بودن و ـ قبل از همه ـ به معنی توبه است.

 

·      شاعر روشنگری وضع و حال گالیله را دارد.

·      می داند که حق ـ بدون چون و چرا ـ با او ست.

·      اما اشکال کار در این است که اولا همه مردم تلسکوپ ندارند، تا گردش سیاره ها را به چشم خود ببینند و ایمان بیاورند (اشکال اوبژکتیف و یا عینیثانیا باور به خرافه و سنت و ناتوانی از خود اندیشی به حدی است که اگر هم به چشم خود ببینند، قبول نمی کنند (اشکال سوبژکتیف و یا ذهنی).

 

·      این همان توبه ای است که نسل های بعدی روشنگری یا به زور و زجر و شکنجه در ملأ عام (روزنامه و رادیو و تلویزیون و اینترنت) بر زبان خواهند راند و یا زبان شان از حلق بیرون کشیده خواهد شد، تا روشنگری محال شود.

 

·      وقتی به تحلیل مصرع به مصرع شعر معجز برخیزیم، به کنه این مفهوم بغرنج «بیلمه دیم» پی خواهیم برد.

·      بیلمه دیم، توبه و پشیمانی عادی نیست.

·      بیلمه دیم، توبه و پشیمانی سرشته به درد است.

·      بیلمه دیم حاوی طنز تلخی است، تلخ تر از زهرترین زهرها و گزنده تر از گزنده ترین دشنام ها.

·      بیلمه دیم فریاد درونسوز درد است، از دست زمانه و زمین (شرایط سوبژکتیف و اوبژکتیف)

·      بیلمه دیم ضجه دردی روانسوز است از دست جامعه ای سراپا خود ستیز و خرد ستیز.

·      این همان فریاد دردی است که دهها سال بعد، یکی را به انتحار و دیگری را به طغیان واخواهد داشت.

·      شاعر روشنگری در این شعر ـ احتمالا در تبعید و یا قبل از ابلاغ حکم تبعید ـ  از جامعه پوزش می طلبد، از جامعه اسیر در چنگال خرافه و خریت و خرناسه، از جامعه وارونه ی وارونه بین کوته اندیش.

·      جرم شاعر روشنگری از چه قرار است؟

·      مفاد محکومیت او را از زبان متهم معترف تواب بشنویم:

 

جرم اول

·       مرا ملت ببخشاید، که معبد را

·       اگر میخانه نامیدم، غلط کردم.

 

·      اولین جرم شاعر روشنگری، این است که معبد را میخانه نامیده است.

·      معبد و میخانه دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.

·      معبد سمبل پاکی است :

·      معبد پاکی محض است و ورود آلودگان بدان ممنوع!

·      معبد محل وعظ و انتقاد از خود و انتقاد از همنوع است، برای تعدیل تضادهای همبود، برای تشکیل همبودی از پاکان و پارسایان!

·      معبد ـ در فرهنگ روشنگری ـ محل تعالی روح است و به قول هگل ـ پیامبر بی بدیل روشنگری ـ محل گذار انسان از خطه تن به عالم روح است.

·      معبد محل تعالی روح است در گذر از پله های مفاهیم، به نیت نیل به روح مطلق، به ایده ایده ها!

  

*****

·      جرم شاعر این است که معبد را میخانه خوانده است.

·      میخانه وارونه دیالک تیکی معبد است.

·      میخانه کثافت محض است و محل تجمع ناپاکان و آلودگان.

·      میخانه محل فراموشی خویشتن خویش است و فراموشی خویشتن، فراموشی جامعه را در بطن دیالک تیکی خویش دارد.

·      میخانه محل سقوط و تجزیه و تلاشی روح است، محل انجماد مطلق و بی برگشت روح است، روح به معنی هگلی آن.

·      میخانه محل تجمع نومیدان است.

·      میخانه میدان خود ستیزی انسان ها ست و منجلاب رویش خرد ستیزی است.

 

*****

·      چرا باید شاعر روشنگری معبد را میخانه بنامد؟

·      از دو حالت، قصه خالی نیست:

·      یا شاعر روشنگری ابله و کودن و کور است و عناصر هستی را در آئینه ضمیرش وارونه منعکس می کند و

·      یا جامعه و جهان وارونه است و نام ها نه انعکاس راستین ماهیت چیزها، بل انعکاس واژگونه آنها هستند.

 

·      یا شاعر وارونه بین است و یا او با معبدی وارونه سر و کار دارد، که نه مرکز بر قراری پیوند با روح مطلق ـ به قول هگل ـ نه مرکز روشنگری، بلکه مرکز تخدیر است و تخت تزریق سرم رخوت و حماقت و بیهوشی است:

·      معبدی وارونه که روح تعالی جو را به غل و زنجیر می کشد و پروازش را محال می سازد.

·      معبدی وارونه، که انسان را از خویشتن خویش تهی می کند، وابسته و نوکر و بیگانه می کند.

·      چنین معبدی نه معبد که میخانه است، افیونخانه است، ضد خویشتن خویش است، به معنی واقعی کلمه.

 

جرم دوم

·       مرا ملت ببخشاید، که عاقل را

·       ـ که سر بر سنگ می کوبید و خونین بود ـ

·       اگر دیوانه نامیدم، غلط کردم.

 

·      این جرم دوم شاعر روشنگری است:

·      دیوانه خواندن عاقل.

·      عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی یکدیگرند.

·      عقل و جنون دو ضد دیالک تیکی آنتاگونیستی یکدیگرند.

·      شاعر روشنگری ـ اکنون ـ پا فراتر می نهد و شعور انتقادی رهائی بخش را در جان جامعه وارونه و گیج و سردرگم می ریزد:

·      او به توصیف عاقل کذائی برمی خیزد.

·      او پراتیک را به مثابه محک حقیقت ادعاها به خدمت می گیرد و شیوه رفتار عاقل کذائی را نشان همگان می دهد:

·      عاقل کذائی سر بر سنگ می کوبد و خونین است.

 

·      سر بر سنگ کوبیدن بیانگر خود ستیزی و خرد ستیزی همزمان است.

·      جرم شاعر دلیل تبرئه بی چون و چرای او و ضمنا، سند محکومیت همبود وارونه است.

·      سند محکومیت همبود وارونه ای است که خرد را و در نتیجه خود مختاری انسان را به بند می کشد و از او موجودی خود ستیز و دگرستیز (جامعه ستیز) می سازد.

 

·      هومانیسم را بهتر از این نمی توان نمایندگی کرد.

·      هومانیسم و روشنگری را شیللر، بهتر از معجز نمایندگی نکرده است.

·      این چه جامعه ای است که چیزها را به نام نمی خوانند و شاعر حقیقت گو را تکفیر و تبعید می کنند؟

 

جرم سوم

·       ندانستم کلاغ ـ اینجا ـ خوش آواز است!

·       ندانستم که جغد ـ اینجا ـ به نام جغد نتوان خواند!

 

·      جرم سوم شاعر، بدآواز خواندن کلاغ است و جغد نامیدن جغد.

·      جامعه وارونه را بهتر از این نمی توان توضیح داد.

·      جامعه ای که به جای قناری و بلبل به غار غار کلاغان دل خوش می کند.

·      جامعه ای که به جای شنیدن سمفونی بتهون و موتسارت و آواز سلین دیون، به مرثیه ی منادیان مرگ گوش می سپارد و ضجه سر می دهد.

 

جرم چهارم

·       شبی در خواب خوش دیده،

·       کسی خود را به جنت، همنشین با حوریان ناب

 

·       من سرمست از انگورشیره، آن حقیقت را

·       اگر افسانه نامیدم، غلط کردم.

 

·      جرم چهارم شاعر روشنگری، زیر علامت سؤال قرار دادن افسانه جهنم و جنت است.

·      خرده بورژوازی بازاری که سوره الرحمن قرآن خوانان و له له زنان از الله، حوری و غلمان و چشمه کوثر و نهرهای شراب و عیش و عشرت ابدی می طلبد، جنت را به رؤیا می بیند.

·      جرم شاعر روشنگری، افسانه خواندن افسانه بوده است.

·      او حقیقت دیگری را نشان مردم می دهد که در اشعار بعدی اش مورد بحث و بررسی قرار خواهد گرفت:

·      حقیقتی مبتنی بر تجربه و پراتیک زنده زندگی را.

 

*****

·      در این بیت نیز از دیالک تیک حقیقت و دروغ سخن در میان است و شاعر روشنگری به جرم دفاع پیگیر از حقیقت است که تکفیر و تبعید می شود، بسان روشنگران دیگری از تبار او که برونو وار بر تل آتش ایستاده اند و یاد خروشان شان اشک بر دیده می جوشاند و عرق شرم بر جبین وارستگان و فرهیختگان می نشاند.

 

جرم پنجم

«رها کن قصه ریش و سبیل»، گاهی اگر گفتم

 

·      شاعر روشنگری معیار دیگری برای پاکی و پارسائی عرضه می کند و معیارهای مبتنی بر ریش و سبیل را دور می اندازد.

·      اینجا سخن از تغییر معیارهای رایج و مرسوم است.

·      معیارهای صوری و بی محتوا باید جای خود را به معیارهای محتوائی و اصیل بدهند.

·      معجز هنوز و همچنان معاصر است و انتقادات اجتماعی او کماکان معتبر و قابل اشاعه و تبلیغ.

·      هنوز هم که هنوز است، پارسایان و پاکان حقیقی پس از شکنجه و آزار به توبه واداشته می شوند و به ایمان آوردن به یاوه، ببرکت خواندن رساله ای از اعجوبه ای فراری از اعماق موزه تاریخ.

 

جرم ششم

«طلا دندان را مذموم دانستن»، اگر مذموم دانستم

 

·      جرم ششم شاعر مخالفت با ذم دندان طلا ست.

·      دندان طلا یکی از مظاهر عصر جدید است و ارتجاع فئودالی ـ برده داری با هر عنصر مدرن به مخالفت برمی خیزد.

·      حریفی بر آن بود که روی کار آمدن عناصر عهد عتیق، یکی از شگردهای شگرف تاریخ است، تا سدهای پیشرفت را بدست خود سد سازان حرفه ای از میان بردارد.

·      دشمنان سرسخت علم و فن ـ اکنون ـ رآکتور اتمی می طلبند.

 

جرم هفتم

·       قوانین و فنون عصر حاضر را

·       بیاموزید بر نسل نوین، گاهی اگر گفتم، غلط کردم.

 

·      جرم هفتم شاعر روشنگری، از صراحت بی چون و چرائی برخوردار است و مثل خط سرخی در سراسر دیوانش به چشم می خورد.

·      معجز مدافع پیگیر تجدد و رنسانس است و مخالف سرسخت ارتجاع و عقب ماندگی.

·      او به جرم توصیه آموزش علوم و فنون عصر جدید به نسل جدید تکفیر می شود.

 

جرم هشتم

·       اگر گفتم که دیندشمن

·       پرنده وار می چرخد به بالا سر

 

·       اگر تخریب معبد را به لب راندم

·       اگر خاموشباش چاره اندیشانه بر قارء ندا دادم، غلط کردم.

 

·      جرم هشتم شاعر، دادن هشدار است.

·      هشدار از دشمن دین و آئین که به قدرت علم و فن پرنده وار فضا را تسخیر کرده است و هر آن می تواند مسجد و منبر بر سر قرآنخوان غافل واریز کند.

·      معجز قرآنخوان طوطی صفت را خاموشباش می دهد و او را به چاره جوئی فرا می خواند.

·      وقت آن است که قرآن بوسیله تئوری رهائی بخش مبتنی بر علم، بطور دیالک تیکی نفی شود، هسته مثبت و بالنده اش حفظ و پوسته منفی و بازدارنده اش دور انداخته شود.

 

جرم نهم

·       بدیدن، روزنامه در کفم، جعفر به جوش آمد، پریشان شد

·       پس آنگه مثل بمبی منفجر گردید.

·       دهانش را اگر من دود کش خواندم، غلط کردم.

 

·      روزنامه هم وسیله اشاعه شعور است و هم نشانه عصر جدید.

·      در سراسر دیوان معجز به کرات، به واژه روزنامه برمی خوریم.

·      آموزش مدرن برای معجز امری اجتناب ناپذیر است.

·      حفظ کردن طوطی وار قرآن و غیره باید جای خود را به آموزش مدرن بدهد و شیوه تولید مدرن باید جای شیوه های تولیدی عهد عتیق بنده داری و فئودالی را بگیرد.

·      ما به جای خود این درک ماتریالیستی ـ تاریخی خود پوی شاعر روشنگری را مورد بحث قرار خواهیم داد.

·      مبارزه برای گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن آغاز شده است و معجز رسول و چاوش رزمنده و پیگیر این امر است:

·      می زند و می خورد.

 

·      مبارزه قبل از شروع در خیابان و کوچه و بازار در کله انسان ها شروع می شود.

 

·      مبارزه عملی و نظری یکدیگر را مشروط و الزامی می سازند:

·      دیالک تیک مبارزه طبقاتی، دیالک تیک مبارزه مادی و معنوی، دیالک تیک مبارزه تن به تن و مبارزه ایدئولوژیکی.

 

جرم دهم

·       اگر ـ گاهی ـ زیارت رفتن مشدی غلط دانستم و گفتم

·       که خرج آن سفر را صرف کن از بهر بی چیزان

 

·       گناهش پای من ـ گفتم اگر ـ آن را

·       عطا کن بهر عریانان و محتاجان، غلط کردم.

 

·      جرم دهم شاعر، جرمی سرتاپا هومانیستی است.

·      او مشدی را از رفتن به مشهد منع می کند و می خواهد که هزینه سفر در اختیار بی چیزان، برهنه ها و محتاج ها قرار گیرد.

·      همبودی که فاقد همبستگی باشد، دیر و یا زود فرو می پاشد.

·      جامعه در فلسفه اجتماعی معجز، جنگل نیست که هر کس فقط به فکر خود باشد.

·      معجز ـ بر خلاف سعدی و امثالهم ـ مبلغ احسان و انفاق و غیره نیست.

·      معجز سوسیالیستی سرسخت است، چند و چونش را باید ضمن بررسی اشعار او کشف کنیم.

 

جرم یازدهم

·       به حاجی، من اگر گفتم به جای حج رفتن

·       خرج حج را صرف کن از بهر مسکینان

 

·      جرم بعدی شاعر، همان جرم دفاع از همبستگی اجتماعی است.

·      این بار به جای مشهدی که قصد زیارت مشهد مطهر داشت، حاجی است که به مکه مکرمه رفتن می خواهد.

·      معجز می خواهد که خرج حج میان بی چیزان همبود تقسیم شود.

·      چند دهه بعد، روشنگری طراز نوین، به نام برتولد برشت، در «تندیس گچی قفقازی» همین ایده معجز را مو به مو تکرار خواهد کرد:

·      به جای ساختن مجسمه ای برای لنین، بهتر است که هزینه آن برای خشکاندن مرداب و ریشه کن کردن مالاریا صرف شود.

·      گاهی انسان های بسیار بسیار دور از هم، به همدیگر نزدیکترند، تا همسایگان دیوار به دیوارشان.

·      قرابت معجز و برتولد نیز از این گونه است.

 

جرم دوازدهم

·       اگر گفتم که گر ملت ز کافر وام بستاند،

·       به کافر نوکر و وابسته می گردد، غلط کردم.

 

·      جامعه فاقد همبستگی ـ ناچار ـ به بیگانه پناه می برد و وام از بیگانه به نوکری و وابستگی ملی منتهی می شود و معجز ستاینده آزادی و استقلال و دشمن نوکری و وابستگی است.

 

·      خرد ـ همیشه ـ  دست در دست و شانه به شانه با خودمختاری می رود، خردستیزی نیز  دست در دست و شانه به شانه با وابستگی.

·      در همین بیت معجز، شعار سربلندی ملی، استقلال، آزادی و حق تعیین سرنوشت فردی و ملی زبانه می کشد.

·      معجز طرفدار خود مختاری و عزت نفس بی چون و چرای افراد انسانی و مبارز ضد استبدادی و ضد استعماری است.

 

·      در این بیت شاعر درک ماتریالیستی تاریخ نمایندگی می شود:

·      وابستگی مادی به وابستگی معنوی منجر می شود.

·      بدهکاری مادی به بیگانه سبب نوکری به بیگانه می شود.

 

جرم سیزدهم

·       برادر را اگر دیدم ز خود راضی

·       برادر را اگر در چرت دیدم هر زمان، هر جا

·       برادر را اگر غلیان نامیدم، غلط کردم.

 

·      معجز با خواب غفلت مخالف است.

·      او ملت را بیدار و هشیار می خواهد وکسانی را که در خرناسه مدامند، به غلیان تشبیه می کند و این جرم بعدی او ست.

·      او به جرم روشنگری، به جرم بیدارسازی توده ها تکفیر و تبعید می شود.

·      معجز شباهت غریبی به «مار» سیاوش کسرائی دارد:

·      شعری شنیدنی، شعری به یاد سپردنی.

·      شعر نه، پتکی، اخطاری که باید بر ضمیر توده ها رخنه کند و برای همیشه در آن ته نشین شود.

 

مار

سیاوش کسرائی 

خرداد 1363

 

·      بی خواب بود مار

·      بی تاب بود مار

 

·      گاهی، گره گرفته به تن، تند می خزید

·      گاهی، ز خشم چنبره می زد

·      در خویش می تپید

 

·      چون با تن زمین

·      پیوسته بود مار

·      پیشآمد بلا را دانسته بود مار

 

·      ـ آسیمه سر، رمیده ـ

·      به هر سوی می پرید،

·      وحشت می آفرید.

 

·      آن ساکنان غافل کاشانه

·      کشتند مار را

·      و آسوده دل، به خانه نشستند.

 

·      ناگه زمین به لرزه در آمد

·      واریز داد بر سرشان روزگار را ...

 

*****

 

جرم چهاردهم

·       به خنجر ـ بر کمر ـ دستی زد و بر خاست

·       به ضرب و شتم من پرداخت.

 

·       ندانستم که بد کاری است

·       اگر هشیاری آمختم، غلط کردم.

 

·      جرم چهاردهم شاعر روشنگری، هشیاری آموزی است، در جنگلی که به هشدار با شلاق و تازیانه و ضرب و شتم پاداش داده می شود.

·      چنین جامعه ای نه جامعه که جنگل و چه بسا بدتر از جنگل است.

·      جنگلی با موجوداتی بیگانه با خویش و لاجرم بیگانه با همنوع خویش.

 

جرم پانزدهم

·       اگر پنداشتم با دوست باید عیب او را گفت.

·       اگر بر رفع عیب دوستان اندیشه ها پختم

 

·       اگر معجز

·       ـ بسان دشمن دین و وطن ـ

·       بیگانه نامیدم، غلط کردم.

 

·      جرم دیگر شاعر روشنگری انتقاد اجتماعی است.

·      ما از میزان آشنائی معجز به تئوری رهائی بخش اطلاعی نداریم و باید ضمن بررسی اشعارش کشف کنیم.

·      ولی یکی از اصلی ترین وجوه تئوری رهائی انتقاد اجتماعی است:

·      مارکسیسم تئوری انتقاد است!

 

·      انتقاد از خود و انتقاد از غیرخود ـ بر خلاف تصور رایج در جوامع عقب مانده ـ نه به قصد عیب جوئی، نه به معنی زیر ذره بین گذاشتن عیوب دیگران، بلکه به قصد کمک به همنوع برای رفع عیوب خویش است، همین و بس.

·      انتقاد ـ خواه انتقاد از خود و خواه انتقاد اجتماعی ـ از عشق سوزان به خویشتن و به جامعه خویشتن سرچشمه می گیرد.

 

·      کلام آخر معجز شلیک تیر خلاص بر شقیقه جامعه وارونه است، جامعه وارونه ای که معجز خود را، گالیله اندیشنده خود را، برونوی شجاع خود را، رسول هومانیسم، رنسانس و روشنگری خود را محارب با خدا، دشمن دین و میهن می نامد، تکفیر و تبعید می کند، تا از سوئی رسم مذمومی را ادامه دهد و از سوئی ـ در طول تاریخ ـ تشدید کند و بربرمنشانه ترش سازد.

·      معجز ـ امروز ـ دشمن دین و میهن نامیده می شود، تکفیر و تبعید می شود، تا احمد کسروی ـ فردا ـ در ملأ عام به شلیک گلوله از پای در آید و فرهیخته ای جسور و روشنگر به نام ارانی ـ پس فردا ـ در محبس به قتل رسد و هزاران پارسای بی بدیل ـ پسین فردا ـ قتل عام شوند.

 

پایان

 



[1]  کلیات میرزا علی معجز صفحه 25

[2]  کلیات میرزا علی معجز صفحه 25



January 7th, 2011


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
علمي و معلوماتي